هیچکس

آخرین ذرات بودنش را 

خرج بال هایش کرد 

نه برای نشان دادن قدرت

برای پرواز

شیطانی که بهشت میخواست

پایانی سریع و رنگی

افسوس

بال هایش را چیدید

او را سیاه نامیدید 

و چشم های اشک آلودش را 

از جای در آوردید

اما

او بی گناه بود

مبهوت به هیچ خیره شد

شاید هم در خیال یا توهمی از تصویر

اولین قطره چکید

لبهایش را تا بناگوش بریدید 

تا وجدان خودتان را خاموش کنید

با وهم و رویای بال هایش

بر لبه ی ساختمان رویاهایش ایستاد

و پرید

افسوس زمین انگار

عاشقش بود که در آغوشش کشید

 

#بداهه

۶ دقیقه

  • ۱۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • Raphael ‌‌
    • Wednesday 16 June 21

    دیگری+وب

     

     

    صبح با بدن درد شدیدی از خواب بیدار شد ، ظاهرا تمام شب رو نشسته روبروی شومینه خوابش برده بود و انگار از آخرین شعله های آتیش مدت زیادی گذشته بود استخوناش طوری درد میکردن که انگار ساعت های زیادی رو روی زمین سرد باغ گذرونده ، هوای گرگ و میش صبحگاهی نور کمی رو وارد خونه میکرد و تنها باعث درخشش گلدون ادریسی روی میز میشد.

    از جاش بلند شد و آهسته به سمت آینه ای که روبروی پنجره و کنج دیوار بود رفت و به چهره ی بی روح و پوست کدرش نگاه کرد. از آخرین باری که  بدون تظاهر لبخند زده بود چند سالی می گذشت و کم کم داشت حسش رو فراموش میکرد ، به آینه خیره شد و سعی کرد لبخند بزنه ، سعی کرد و سعی کرد و در آخر تنها کج بودن لبهاش نصیبش شد. آهی کشید و دستش رو توی موهاش فرو کرد و با تماس نوک انگشتهاش با شاخه ای اون رو از موهاش بیرون کشید و با تعجب بهش خیره شد ، اهمیتی نداد و از آینه به پنجره نگاه کرد ، آسمونی که کم کم از آبی به نارنجی تغییر رنگ میداد و خورشیدی که آروم آروم بالا می اومد. تنها چیزی که باعث میشد حس بهتری از زندگیه پر خلاءش بگیره غروب و طلوع خورشیدی بود که انگار هرروز بی رحمانه کمرنگ میشد

    به گلدون ادریسیش نگاه کرد اما...گلدون بجای ادریسی آبی با هیگانبانای سرخ تزیین شده بود! 

    وحشت زده به عقب برگشت و به گلدون نگاه کرد اما تنها آبیه ادریسی چشم هاشو پر کرد ، دوباره به آینه نگاه کرد و با دیدن دوباره ی ادریسی ها فکر کرد هیگانبانا ها خیالی بیش نبودن. دستی به پیشونیش کشید و با نفس عمیقی برگشت تا به سمت در بره که دید سایه ای پشت دیوار پنهان شد. ترسیده به اون سمت نگاه کرد اما هیچی ندید ، چشم هاشو بهم فشار داد و به سمت میز رفت و روی صندلی نشست و سرو روی میز گذاشت و سعی کرد آرامششو بدست بیاره، مث همیشه فشار عصبی لحظه ای باعث شده بود پاهاش سست بشه و مجبور بشه جایی بشینه.  با به یاد آوردن چیزی سرش رو به لبه ی میز نزدیک کرد و سوزشی که باعث بیدار شدنش شده بود رو بیاد آورد

    از جای خالیه بین بدنش و میز میز به تتوی روی مچ دستش خیره شد. 

    سرشو که بلند کرد ، روی میز با هیگانبانای پرپر پوشیده شده بود 

     

     

    پ.ن.

    خب این تتوی جدیدیه که روی مچ دستش  تشکیل شده

    سوال اینجاست که این تتو چه مفهومی داره؟ و چرا ادریسی به هیگانبانا تبدیل شد؟ 

    ...

    ببخشید دیر نوشتمش 


    دانلود ویدیو

     

    پ.ن. نمیخواستم وبو کلا باز کنم برای هیچوقت...کلا میخواستم بسته باشه یا کامنتارو کلا ببندم ولی سیا گفت بخاطر من باز کرد وبشو روم نشد بسته نگه دارم -_-:

    از اونجایی ک ب پست هام اهمیتی نمیدین فک  نکنم فرقی داشته باشه براتون باز یا بسته بودن وب ^^

     

  • ۵
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Raphael ‌‌
    • Tuesday 15 June 21

    معرفی

  • ۶
  • نظرات [ ۳ ]
    • Raphael ‌‌
    • Saturday 12 June 21

    تو میروی

    حسی شبیه مرگ گره ام میزند

    و من شبیه تلاطم موج های پریشان 

    به زیرِ خواب میروم

    و در واپسین ثانیه ها

     ستاره ام سقوط میکند 

    گردش در چشمانم فرو میرود

    روحم را زخمی میکند

    و من به زیرِ خواب میروم

    و درست در لحظه ای که

    بر دستان مرگ 

    بوسه میزنم

    وهم نفسی میگیرد

    اشک لبخندی میزند

    و امید در خفا

     به دار آویخته میشود

    سر قاصدک ها را بریده اند

    مرا به چه وعده می دهی؟ 

    درخت سروی که 

    به آن زنجیرم میکنی

    خیلی وقت است پوسیده

    امیدت را به من نده

    دست های من از بند تهیست

    ناگهان دیدی امیدت پر کشید

    و من تنها نگاه کردم

    زمزمه ی ساعت شنی

    چه آویخته به سرما می تراود 

    انگار 

    از خاطرات گذر نکرده 

    شاید هم من دیگر 

    خمار خاطرات نیستم

    و تو چه سنگین میروی 

    میروی و ترک میکنی

    ترک میکنی و ترک میکنم

    فرقمان اینجاست

    تو مرا ترک میکنی

    من اما روحم را

    زنده ای که مردگی میکند

    مانند راهبه ای که

    با شیطان چای مینوشد

  • ۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • Raphael ‌‌
    • Saturday 12 June 21

    HAPPY PRIDE MONTH

    nullخب...خیلی وقت نداشتم برای اماده کردن این پستnull

    nullاما خب سعیمو کردمnull

    nullمیخواستم به همه‌ی ال جی بی تی های عزیز تبریک بگمnull

    nullو بگم دوسشون دارم null

    nullپراید دی همه هپی مپیnull

     

    دانلود ویدیو

  • ۶
  • نظرات [ ۷ ]
    • Raphael ‌‌
    • Friday 11 June 21

    شب های کدر

    گاهی در آسمان غرق میشوی

    آنقدر که 

    فاصله گرفتن پاهایت را از زمین حس میکنی

    آنقدر ک سرگیجه قالب میشود 

    زمین میخوری

    چشم میددوزی به زنجیر هایی که

    تو را به زمین

    پابند میکنند

    به آسمان می نگری

    لبخندی ک میزنی

    از هر اشکی غم انگیز تر میبارد

    نفس هایت سنگین میشود

    ابری نیست اما

    آسمان در غبار و مهی غرق شده که 

    لبخندت را عمیق تر میکند

    میخندی

    ستاره هایی که میرقصند 

    و رنگ هایی که در آسمان موج میزند

    درست مثل زمانی ست که

    با اشک به آسمان زل میزدی...

     

    .

    .

  • ۸
  • نظرات [ ۰ ]
    • Raphael ‌‌
    • Tuesday 8 June 21

    چالش

    خب میخوام یه چالش بزارم ک مثل قبلیا میدونم هیچکس انجام نمیده متاسفانه

    ولی خب باری دل خودم میزارمش

    اگر خواستین تو کامنت ج بدین یا پست بزارین

     

    ۱. بزرگترین ترست؟

    بودن کنار خانوادم برای مدت زیاد 

    خودم

     

     

    ۲. بزرگترین تنفرت؟

    خانواده و یسری اخلاق ها

     

    ۳.یکی از علایق جدیدت؟

    نمیشه گفت یکم بخودم مربوطه

     

    ۴.اگر بهت کلی پول بدن مثلا ۱۰۰ میلیارد ، چیکار میکنی باهاش؟

    از همه جا میرم یه جوری ک انگار هیچوقت نبودم و یه زندگی جدید رو شروع میکنم

     

    ۵.اگر می تونستی خودت اسمتو انتخاب کنی چی میزاشتی؟

    اِنولا یا ربکا

     

    ۶.دوست داشتی الان تو چه وضعیتی بودی؟

    بعد کنکور و قبولی تو خونه مجردی و تو کشوری ک دوس دارم

     

    ۷.تنهایی رو بیشتر دوست داری یا وقتی با دیگران وقت می‌گذرونی؟

    تنهایی

     

    ۸.نظرت راجب خانواده چیه؟

    جهنم ، شکنجه ، تیمارستان

    یا

    بهشت ، آرامش ، خوشبختی

     

    ۹. اگر بچت جزو ال جی بی تی باشه چیکار میکنی؟

    کاملا حمایت میکنمش 

     

    ۱۰.نظرت راجب من چیه؟ (دیدم همه میپرسن گفتم منم بپرسم)

    گاوی گاو :/ برو درستو بخون بچه

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۳۰ ]
    • Raphael ‌‌
    • Saturday 5 June 21

    Violent

     

     

    دانلود ویدیو

     

     

    دانلود موریک

  • ۶
  • نظرات [ ۰ ]
    • Raphael ‌‌
    • Friday 4 June 21

    صرفا جهت شاد کردن روحتون

    یه توضیح بدم

    این بحث من و دوستم ۴ صبه داشتیم درس میخوندیم 

     

    [۶/۲،‏ ۳:۴۲] Moonlight: یاخدا تایبک
    [۶/۲،‏ ۳:۴۲] Moonlight: تمرینای درس ۴ نقد به می،یر؟
    [۶/۲،‏ ۳:۴۲] Moonlight: نتایبو
    [۶/۲،‏ ۳:۴۲] Moonlight: تایبو
    [۶/۲،‏ ۳:۴۲] Moonlight: تایپوو
    [۶/۲،‏ ۳:۴۳] Moonlight: ن تینا آنه ولی مرخوابه
    [۶/۲،‏ ۳:۴۳] Moonlight: چی نفهمسدم
    [۶/۲،‏ ۳:۴۴] ‏‬‏: دلش کن
    [۶/۲،‏ ۳:۴۴] ‬‏: ولش
    [۶/۲،‏ ۳:۴۴] Moonlight: بیمی بخونیم فردا ن ریدم
    [۶/۲،‏ ۳:۴۴] ‏‬‏: چرا افغنی حرف میزنی
    [۶/۲،‏ ۳:۴۵] Moonlight: چشممضعیفه عینک نزدم شماره چشمم تغییر کرده پس بین من فرق ندمسکنه
    [۶/۲،‏ ۳:۴۵] Moonlight: چشمام خستی
    [۶/۲،‏ ۳:۴۷] Moonlight: چقد عصفی
    [۶/۲،‏ ۳:۴۷] Moonlight: عفبی
    [۶/۲،‏ ۳:۴۷] Moonlight: عقبیییییی
    ۷+98: اره خیلس عصفه
    [۶/۲،‏ ۳:۴۷] Moonlight: زهرمار
    [۶/۲،‏ ۳:۴۷]‬‏: کوفت
    [۶/۲،‏ ۳:۴۷] Moonlight: درد
    [۶/۲،‏ ۳:۴۷] Moonlight: گمشو
    [۶/۲،‏ ۳:۴۸] Moonlight: برو ب عقرمت بخد
    [۶/۲،‏ ۳:۴۸] Moonlight: تو ع دی نداری فردا ؟
    [۶/۲،‏ ۳:: عقرمشو چیکاس داری
    [۶/۲،‏ ۳:۴۸] ‏‪ عیدی؟
    [۶/۲،‏ ۳:۴۸] Moonlight: چشمم نمیبینه نامو۱ا امیدم ب ا۱لاح کیفورده
    [۶/۲،‏ ۳:۴۸] ‏‪‬‏: به تو چخ
    [۶/۲،‏ ۳:۴۹] Moonlight: چاه برو بچه
    [۶/۲،‏ ۳:۴۹]‬‏: کیفوردت خَیلی خَله
    [۶/۲،‏ ۳:۴۹] ‬‏: برو تو کیفن
    [۶/۲،‏ ۳:۴۹] ‬‏: کیفت
    [۶/۲،‏ ۳:۴۹] Moonlight: زهرمار برو درس تو بخون ب م چیکار دارس
    [۶/۲،‏ ۳:۵۰] Moonlight: احساس پارسی شدید میگنم
    [۶/۲،‏ ۳:۵۰] Moonlight: پارگی ثوید
    [۶/۲،‏ ۳:۵۰] Moonlight: پارگی صدید*
    [۶/۲،‏ ۳:۵۰] ‬‏: نمی۷وتم
    [۶/۲،‏ ۳:۵۰] Moonlight: پارگی شدیدددددددد*
    [۶/۲،‏ ۳:۵۰] ‏‬‏: بی تربیت...پارگی نوید
    [۶/۲،‏ ۳:۵۱] Moonlight: تو خفه شز یکار نگن ریپ بزن

    ‬‏: هر فلطی دوی داری بگن
    [۶/۲،‏ ۳:۵۲] Moonlight: بیا خودت مگه بادی تایپ کنی؟
    [۶/۲،‏ ۳:۵۲] ‏‪‬‏: برو تومشهد
    [۶/۲،‏ ۳:۵۲] ‬‏: من بادی نیستم
    [۶/۲،‏ ۳:۵۲] ‬‏: بادی عگته
    [۶/۲،‏ ۳:۵۲] Moonlight: نن چشمم هستی نمیبینه ضعیفم هس تو که عینکی نیستی
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳]‬‏: کوزی تو؟
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳] Moonlight: چشمم نمیبینه باید بزم وگتر
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳] Moonlight: دکتر*
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳] ‏‬‏: اره حتمن برو وگتر
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳] Moonlight: ۴ینکن ج نمیده دیگه
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳] Moonlight: فینکم،
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳] Moonlight: عینکم،*
    [۶/۲،‏ ۳:۵۳] ‏‪+98 939‬‏: دیده😏
    [۶/۲،‏ ۳:۵‬‏: ریده
    [۶/۲،‏ ۳:۵۴] Moonlight: دهم میخوام خفت تنم اه بدم سر درست میشه
    [۶/۲،‏ ۳:۵۴] Moonlight: هی نمیبینم صآفع میشم
    [۶/۲،‏ ۳:۵۴] Moonlight: وای خدا چی نوشتم واسیا
    [۶/۲،‏ ۳:۵۴] ‬‏: دهم تنم خفت درست🤪😒
    [۶/۲،‏ ۳:۵۵] Moonlight: *دلم میخواد خفت کنم اه برم سر ردسم ایشه
    [۶/۲،‏ ۳:۵۶] Moonlight: من همیشه کوهم تو سعی کن گوه نیاشی
    [۶/۲،‏ ۳:۵۷] ‬‏: نگران نباش من گوه نییشم
    [۶/۲،‏ ۳:۵۷] : مرسی که روسنم کردی
    [۶/۲،‏ ۳:۵۷] Moonlight: زهرمار ساعت ۴ صله هیچی نخونیپ
    [۶/۲،‏ ۳:۵۷] Moonlight: بو تو کوچه بزا من بخوابم چشام درش شه بعد حرف مسزنمی
    [۶/۲،‏ ۳:۵۸] Moonlight: تو خوزت
    [۶/۲،‏ ۳:۵۸] ‏‪+98 9‬‏: نمیخوام چشای تو در من شه
    [۶/۲،‏ ۳:۵۹] Moonlight: بشین بخون بدختبخت😐
    [۶/۲،‏ ۴:۰۰] Moonlight: بیخیال شس
    [۶/۲،‏ ۴:۰۰] Moonlight: آفرین 
    یاخدا چزا اذان یمووریه
    [۶/۲،‏ ۴:۰۰] ‬‏: داره اران میگا خفه شو
    [۶/۲،‏ ۴:۰۰] Moonlight: بیا صلح کنسم
    [۶/۲،‏ ۴:۰۱] Moonlight: دارم از خواب میمیدم
    [۶/۲،‏ ۴:۰۱] Moonlight: چشنام بزور بازه
    [۶/۲،‏ ۴:۰۲] Moonlight: درش ۴ لخونم میخوابم تمرین مونه
    [۶/۲،‏ ۴:۲۸] Moonlight: تمرین ۵ درس چهارم
    [۶/۲،‏ ۴:۲۸] Moonlight: دیگه تمقتونم بیدار بموتم

     

  • ۶
  • نظرات [ ۷ ]
    • Raphael ‌‌
    • Friday 4 June 21

    خیلیا

    خیلیارو از دس دادیم

    خانوادمونو

    خواهرا و برادرا پدر و مادر

    مجازی بودن فک کردن فیکیم 

    شکوندن له کردن رفتن

    رفتن ، رفتن ، رفتن....

    و ما هنوز بهشون فکر میکنیم

    و اشکی که باید از چشم چپ بچکه 

    قوانین رو زیر پا میزاره و 

    از پشت پلک راستمون فرار میکنه

    و ما فکر میکنیم چرا؟ مگه خوشحالیم؟ 

    خوشحالی یعنی پاره پاره شدن قلبمون

    وقتی بهشون فک میکنیم؟

    نه..............

    و هنوز هم اونقدر احمق هستیم ک اگر برگردن 

    بازم بغلشون کنیم و

    دوستشون داشته باشیم

    ....

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Raphael ‌‌
    • Wednesday 2 June 21
    طی یک حادثه آتش سوزی آسایشگاه روانی باغ بهشت آتش گرفت اما تمام بیماران نجات پیدا کردند ، جز یکی!
    او را زیر درخت ویستریا دفن کردند
    اما روح او هنوز در آسایشگاه پرسه میزند. دختری با موهای بلند که بین ادریسی ها نشسته یا در اتاق ها قدم می زند
    گفته میشود روی قبر او ادریسی های آبی ای روییدند بی آنکه از قبل در آن جا گلی کاشته شده باشد
    و همیشه در حیاط و اتاق های آسایشگاه گل هایی میشکفد که مشخص نیست از کجا می آیند

    نویسندگان