حسی شبیه مرگ گره ام میزند

و من شبیه تلاطم موج های پریشان 

به زیرِ خواب میروم

و در واپسین ثانیه ها

 ستاره ام سقوط میکند 

گردش در چشمانم فرو میرود

روحم را زخمی میکند

و من به زیرِ خواب میروم

و درست در لحظه ای که

بر دستان مرگ 

بوسه میزنم

وهم نفسی میگیرد

اشک لبخندی میزند

و امید در خفا

 به دار آویخته میشود

سر قاصدک ها را بریده اند

مرا به چه وعده می دهی؟ 

درخت سروی که 

به آن زنجیرم میکنی

خیلی وقت است پوسیده

امیدت را به من نده

دست های من از بند تهیست

ناگهان دیدی امیدت پر کشید

و من تنها نگاه کردم

زمزمه ی ساعت شنی

چه آویخته به سرما می تراود 

انگار 

از خاطرات گذر نکرده 

شاید هم من دیگر 

خمار خاطرات نیستم

و تو چه سنگین میروی 

میروی و ترک میکنی

ترک میکنی و ترک میکنم

فرقمان اینجاست

تو مرا ترک میکنی

من اما روحم را

زنده ای که مردگی میکند

مانند راهبه ای که

با شیطان چای مینوشد