بنگ

_میخوام بکشمش

+نمیتونی

_اشتباه نکن...آدما عوض میشن...بعضی وقتام عوضی

+تو آدم نیستی!

_راس میگی...همه حیوونیم

+حیوونا قلبشون گرم نیست...

_مگه قلب من هست؟

+بود...مگه نه؟

_خودت داری میگی بود!

+ولی...تو قلبت فرق میکنه...قلب تو یه چیز دیگس

_ناشناخته...عجیب...سلاح کشتار جمعی

+نه...

_دروغ؟

+متاسفم...یادم رفت...ولی آخه قلبت...؟

_کدوم قلب؟ نگاه کن...!

+اوه خدای من! این غیر ممکنه!

_هوم...

+تو...تو...تو داری چیکار میکنی؟

_سایلنس...بنگ!

  • ۷
  • نظرات [ ۲۱ ]
    • Raphael ‌‌
    • Sunday 15 November 20

    𝔠𝔥𝔞𝔫𝔤𝔦𝔫𝔤 𝔠𝔠𝔬𝔪𝔭𝔩𝔢𝔱𝔢𝔡 "/

  • ۹
  • نظرات [ ۰ ]
    • Raphael ‌‌
    • Sunday 15 November 20
    طی یک حادثه آتش سوزی آسایشگاه روانی باغ بهشت آتش گرفت اما تمام بیماران نجات پیدا کردند ، جز یکی!
    او را زیر درخت ویستریا دفن کردند
    اما روح او هنوز در آسایشگاه پرسه میزند. دختری با موهای بلند که بین ادریسی ها نشسته یا در اتاق ها قدم می زند
    گفته میشود روی قبر او ادریسی های آبی ای روییدند بی آنکه از قبل در آن جا گلی کاشته شده باشد
    و همیشه در حیاط و اتاق های آسایشگاه گل هایی میشکفد که مشخص نیست از کجا می آیند

    نویسندگان