۱۵ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

بوسه های شبح وار

در آخرین نفس های شب غرق میشدم 

دستی ساکت درد هایم را نوازش میکرد

لحظه ای خودم مردم 

ثانیه ای 

و بعد نفس های مسمومم را 

به خوابِ بیداری هدیه دادم 

شمعی کنج روحم روشن بود

انگار کسی برای مرگم عزاداری میکرد

واپسین دقایقی بود که خود را زندگی میکردم

ترک های لبخند را حس میکردم 

که عمیق تر میشوند

و حجم دلتنگی که در آغوشم میگیرد

شباهنگ ناگهان فریاد زد

من از خواب پریدم

بوسه ای شبح وار مرا درهم درید 

 

  • ۴
  • نظرات [ ۹ ]
    • Raphael ‌‌
    • Monday 28 June 21

    بیمارستان روانی باغ بهشت <------توضیحات

     

    میخواستم راجب پست بیمارستان روانی باغ بهشت صحبت کنم

    این اگر بشه قراره یه کتاب باشه و همکاری من و یکی دیگس ک باید ببینم کی قبول میکنه

    میخواستم ببینم نظرتان راجبش چیه؟

  • ۷
  • نظرات [ ۷ ]
    • Raphael ‌‌
    • Sunday 27 June 21

    گل ادریسی یا هورتانسیا

     

  • ۶
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • Raphael ‌‌
    • Friday 25 June 21

    بیمارستان روانی باغ بهشت

    چرا هرروز ازم میخوای گلدون ادریسی آبی جدیدی بیارم؟ اوه...تو اون لاله هارو سوزوندی؟

    "همه چیز دلیل نداره دکتر...مثل تولد من...

    خودت چی فکر میکنی؟ ادریسی....آبی...

    گاهی ما به چیزهایی وابسته میشیم که مارو به گذشته وصل میکنه...حتی شاید به چیزی که تو زندگی قبلیمون عزیز بوده...اون وقته که مثل کنه بهش میچسبیم و رهاش نمیکنیم دکتر

    ادریسی آبی یه دلیله دکتر...یه دلیل...اون سمیه ولی نمی کشه...آزارت میده...زخمی میشه...خودت خودتو زخمی میکنی ولی همچنان گلبرگاشو می بوسی...من تو زندگی قبلیم با بوسیدن ادریسی مردم 

  • ۱۳
  • نظرات [ ۳۵ ]
    • Raphael ‌‌
    • Thursday 24 June 21

    شبی که خورشید طلوع کرد

    نمیدانم این چه حسی ست که شبیه شب پره ای در گلویم پر پر میزند و من را به آسمانی می کشاند که شاید هرگز وجود نداشته ولی جسم زمینی ام...خاک میخواهد نه تکه ابری که او را در خود بغلتاند و پیچش هوایش او را سبک تر از آنچه هست کند...اما زمینی وجود ندارد...زمینی نیست...

    تنها  مردابی ست که روزی زیر خاک های مرده آن قلبم را دفن کرده بودم و و اکنون تبدیل به لجنزاری شده که نی های وهم را می پروراند و تلالو ماه را پس میزند...مردابی که شاید روزی شاهد لبخند کودکی بوده که معصومانه خود را در آغوشش جا داده...

    منی که دو نیم میشوم.. روحی که آسمان را می طلبد و جسمی که خاک را میخواهد...منی که دو نیم شده ام...روحی که در آسمان پرواز میکند و جسمی که در مرداب غرق میشود..منی که دو نیم شده بودم...روحی که در میان ستاره ها گم شد و جسمی که از آن نیلوفری در مرداب رویید

     

    ۶ دقیقه کوفتی بداهه نویسی

    و بعد ۲۰ دقیق دنبال عکس گشتم!

    و به خودم گفتم احمق اول عکسو انتخابمیکردی ، و بعد یادم اومد وقتی بداهه مینویسم و حتی موضوع هم بداهس ب چه روش کوفتی ای باید بدونم چ عکسی لازمه؟ خلاصه ک آره.. خلاصه این شد

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • Raphael ‌‌
    • Tuesday 22 June 21
    طی یک حادثه آتش سوزی آسایشگاه روانی باغ بهشت آتش گرفت اما تمام بیماران نجات پیدا کردند ، جز یکی!
    او را زیر درخت ویستریا دفن کردند
    اما روح او هنوز در آسایشگاه پرسه میزند. دختری با موهای بلند که بین ادریسی ها نشسته یا در اتاق ها قدم می زند
    گفته میشود روی قبر او ادریسی های آبی ای روییدند بی آنکه از قبل در آن جا گلی کاشته شده باشد
    و همیشه در حیاط و اتاق های آسایشگاه گل هایی میشکفد که مشخص نیست از کجا می آیند

    نویسندگان