شکوفه یازدهم

 

تو...شکوفه ی رز آبی

عزیزم...

چند روز گذشت؟

چند هزار سال؟

رفته ای یا من نمی بینمت؟

زیر این باران بی پایان

در کدام قطره حل شدی؟

تو...شکوفه ی رز

مرا در باغ تنهایی تنها گذاشتی...

و مرا در خودم دفن کردی

عشق هرگز کافی نبود...

ولی

زنجیر آن مگر دست هایمان را به هم نبست؟

تو....عزیز آبی...

مرا رها کردی؟

یا این هزارمین توهم این هزار سال است؟

زیر باران هم میتوان غرق شد؟

سکوت...

تمام نفس هایم را سکوت کردم...

لب باز کردم

تا فریادت بزنم

که باران بر دهانم سیلی زد

تو...آبی ترین غم

مرا

منی که عروسکی شکسته بودم...

در میان این باغ متروک رها کردی...

بین هزار رز آبی

بین این همه هزاره

و آبی هایی که همه تو را یادآور میشوند

عزیزِ رفته...

بر میگردی؟

یا مرا زیر این باران ابدی تنها میگذاری؟

اینها

اشک های منند؟ یا بارانی که بر سرم میبارد؟

دیگر فرقشان را نمیفهمم...

تو...رز آبی باغ من

برگرد...

تو را به تک تک ثانیه ها قسم

و تک تک قطره های غم

برگرد و دست های بیجانم را بگیر

من به تو محتاجم

و به گرمایت

من گرمای قلبت را برای خودم میخواهم

من خورشید چشم هایت را

و لمس لب هایت را

برای سرمای وجودم میخواهم

من به تو نیاز دارم عزیزه من

تویی که ناگهان محو شدی

در کدام زمستان گم شدی؟

در کدام باغ؟

کدام باران؟

تا کی زیر باران بمانم و با چشم های مرده ام

در انتظار بسوزم؟

در باغی که جز تنهایی

چیزی در آن نمی روید؟

و عروسکی که تنها رها شده

رفتی...

من ماندم و حجم عظیم بهت

و انتظاری که

هرگز پایان نمی یابد

قلبی که نمی تپد

اشکی که باران شده

و منی که غرق شده

تو رفتی و حجم مردگی ام را بیشتر کردی

تو رفتی و دست هایم را سرد تر کردی

به امید که بمانم؟

کدام آغوش؟

کدام لبخند؟

وقتی که رفتی...

خورشید مرد...

من بغض کردم...

آسمان گریه

تو عزیزه غم

وقتی که رفتی...

همه ی خالی های وجودم پر شد

پر از درد و اشک

لبخند چگونه بود؟

یادم نمی آید...

حال...

زیر این باران

هزاران بار درهم میشکنم

میمیرم

و فراموش میشوم

و انتظار دست هایت را می کشم...

تو...شکوفه ی گمشده...

:)  

 

 

  • ۱۵
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • Raphael ‌‌
    • Monday 1 March 21

    Mood for dolls

     

     

    دریافت

     

     

     

     

     

     

     

  • ۱۲
  • نظرات [ ۳۷ ]
    • Raphael ‌‌
    • Sunday 28 February 21

    شکوفه ی دهم

    تو...شکوفه ی بنفشه...

    روز ها گذشت...

    طلوع ها و غروب ها

    انتظارم چون طناب داری

    گردنم را درآغوش کشید...

    من منتظر ماندم 

    با گلدان بنفشه ای در دستم

    خورشید کوچک رویا هایی که 

    معصومانه از دست هایم جوانه زد...

    تو...

    تو عزیز خورشیدی 

    نیامدی و فرزند کوچکت

    دو دستهایم باقی ماند

    آن روز که مرا رها کردی

    در پی کدام تعریف بودی؟

    حقیقت یا رویا های پوچ؟

    تو...

    شکوفه ی ضعیف

    وقتی خاک قلبم را

     فتح میکردی...

    و خورشید جهانم را 

    عوض میکردی...

    فکر نکردی

    بدون تلالو وجود تو

    چگونه چشم هایم را

    باز کنم؟

    تو عزیزم...

    مرا در خودم غرق کردی...

    مرا با خاطراتم به دار آویختی...

    توهم؟

    یا واقعیت؟

    تو کدامی عزیز خورشیدی؟

    دست هایم را رها کردی...

    چشم هایم را خالی

    قلبم را سرد

    لبخند هایم را 

    لبخند های گرمم را

    عریض و بی معنا کردی...

    تو عزیز کوچک

    مرا به کدام خاک فروختی؟

    سرد بودم...رفتی

    زمستان آمد

    و همه چیزم را با خود برد...

     

     

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • Raphael ‌‌
    • Friday 26 February 21

    شکوفه نهم

    تو..شکوفه ی یخ

    در سرمایی که دستهایم را به آتش میکشد

    من به انتظار عطر بودن تو

    زیر بارانی از خون

    منتظر میمانم

    و به آسمانی خیره میشوم

    که وجودت را از من گرفت

    تو ...عزیز سرد

    تویی که ترکم کردی

    در روز زمستانی ای که من طلوع کردم

    من طلوع کردم

    اما تو من را پر از غروب کردی

    من منتظر میمانم

    منتظر میمانم تا انتظارها هم غروب کنند

    تا زمانی که باران اشک هایم را محو کند

    تو...عزیز سرد من

    من تمام گرمایم را دادم

    تا به زمستان وجود تو برسم

    اما چه غمگین

    تنها رها شدم

    عزیزم تو را به تمام شکوفه های شفافی ک میبارد قسم

    بیا دست های سردم را منجمد کن

    و بگذار در آغوشت بمیرم

    تو عزیز روسی

    من از تمام سرمایی که

    مرا در خود دفن کرده

    تو را میخواهم

    تو ...عزیزم

    و سوگند به تمام جسمی که از من

    زیر این درخت مانده

    و لب هایی که بیرحمانه

    به لبخندی مرده بازگشته است

    من در انتظار تو

    شب ها و روزها

    دوباره خواهم مرد

    و زیر همین درخت

    منتظر خواهم ماند

    حتی با وجود جسدی از من

    که چیزی از آن نمانده

    عزیز روسی 

     

     

     

  • ۸
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • ●𝐥𝐨𝐧𝐞𝐥𝐲 𝐦𝐨𝐨𝐧●
    • Thursday 25 February 21

    تولدت مبارک هوپ!

     

    تولد این کیوتی مبارک باشههه🥳🥳🥳

  • ۷
  • نظرات [ ۳ ]
    • ●𝐥𝐨𝐧𝐞𝐥𝐲 𝐦𝐨𝐨𝐧●
    • Wednesday 17 February 21

    شکوفه ی هشتم

    تو...شکوفه ی نارنج

    در این گرگ و میش آبی

    وقتی آسمان بی تکلیف رنگ میشود

    و سیاه بر گرمای سرخی خورشید غلبه میکند

    در کوچه هایی قدم میزنم ک عطر تو را دارد

    عطر حضور تو

    و آرامشت 

    تو...عزیزم

    تویی که دست هایت

    به لطافت ابر های پرتقالی ست

    و حجم وجودت

    بهارنارنج هارا 

    به چالش میکشد 

    تو شکوفه ی نارنج

    قدم میزنم در شهری ک عطر تو را بدوش میکشد

    بگذار توهم بودنت آرامم کند

    نمیخواهم ب بارانی فکر کنم

    ک پرپرت رد

    یا بادی که لب های شیرینت را بوسید

    و خاکی ک بدن ظریفت را در آغوش کشید

    عزیز دلم 

    تو را ب تمام شکوفه ها قسم

    برگرد

    برگرد تا بیش از این نشکنم

    برگرد شکوفه ی الماسی

    قلب شکسته ام را خاکی نکن

    تو عزیزم

    تو میدانی چقدر به تو وابسته ام

    آسمان بنفشمان را

    به گرگ و میش نفروش

    زیباست ولی گلبرگ هایت را میسوزاند

    عزیزه بهاری

    برگرد تا

    تو را با بوسه هایم تبرک کنم

    تا تو را در آغوشم خواب کنم

    این روز ها

    اشک خون من است و

    درد و رنج نفس هایم

    میخواهی بیش از این ب مرگ تشبیه شوم؟

    تو شکوفه ی نارنج

    در توالی میان ابرهای آسمان غروب

    و خورشیدی ک آهسته زبانه میکشد

    در این خیابان خیس

     تا ابدیت منتظرت میمانم

    حتی اگر هزارسال طول بکشد

    و من بارها بمیرم

    و بمیرم

    و بمیرم...

     

     

  • ۱۳
  • نظرات [ ۹ ]
    • Raphael ‌‌
    • Tuesday 16 February 21

    ?who

    I need a walk, I need a walk

    نیاز دارم قدم بزنم، نیاز دارم قدم بزنم

    I need to get out of here

    باید از اینجا بزنم بیرون

    ‘Cause I need to know

    چون من باید بفهمم

    ?Who are you

    تو کی هستی؟

    :)

     

     

     

  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • aya ‌‌
    • Monday 15 February 21

    Feel just like a rockstar

     

     

     

     

     

     

  • ۱۴
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Raphael ‌‌
    • Monday 15 February 21

    یکم فضارو شادش کنم..

    داشیم دیرو زر میزدیم..

    اسم و فامیل معاون مدشون * کبری بی آزاره *

    سوژش کردیم 😂🚶🏻

    خادا بابخشه​​​​

  • ۱۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • aya ‌‌
    • Sunday 14 February 21

    King & Queen =}

     

     

     

     

     

     

  • ۱۲
  • نظرات [ ۵ ]
    • Raphael ‌‌
    • Saturday 13 February 21
    طی یک حادثه آتش سوزی آسایشگاه روانی باغ بهشت آتش گرفت اما تمام بیماران نجات پیدا کردند ، جز یکی!
    او را زیر درخت ویستریا دفن کردند
    اما روح او هنوز در آسایشگاه پرسه میزند. دختری با موهای بلند که بین ادریسی ها نشسته یا در اتاق ها قدم می زند
    گفته میشود روی قبر او ادریسی های آبی ای روییدند بی آنکه از قبل در آن جا گلی کاشته شده باشد
    و همیشه در حیاط و اتاق های آسایشگاه گل هایی میشکفد که مشخص نیست از کجا می آیند

    نویسندگان