من توی تاریکی وجودم گم شده بودم...تمام احساسات از دست رفته بود...وقتی موج تاریکی منو به پایین میکشید و اشک هام به بالا سقوط میکرد و تک تک نفس های ضعیفم ریه های شکفتمو نوازش میکرد فکر میکردم تا ابد به پایین سقوط میکنم به سمت هیچی که آهسته جسم رنجورمو توی دستاش له میکرد...

سیگار جای بغل های گرم آدمارو پر کرد و من همیشه پشت هاله ای از دود گم میشدم...مردم بی توجه از کنارم می گذشتن و من توی خودم اشک می ریختم و پشت دیوار شیشه ای چشمام می مردم...

ولی یه روز تو اومدی...اومدی و سیگارامو خاموش کردی...دستمو گرفتی و گفتی "بیا باهم توی این تاریکی غرق بشیم" 

اون روز اولین قطره اشک از چشمام چکید...و بارون شد...اون روز فهمیدم تنها ترین وال دنیا هم با یکی دیگه تنها میمونه...وقتی که میشکستم تو تیکه هامو جمع میکردی و تو بغل خودت نگه می داشتی تا بتونم دوباره تیکه هامو بهم بچسبونم...وقتی از خودم می ترسیدم منو تویی خودت گم میکردی و من بین نسیم عطرت آروم میشدم...منو میبوسیدی و موهامو از صورتم کنار میزدی و با لبخند  آرامبخشت چشمامو پر از گرد ستاره میکردی...حتی ماه هم جلو م می آورد ، ستاره ها به امید دیدن تو میدرخشیدن ولی تو نگاهت روی چشمای من بود...

تک تک روزایی که بارم لالایی میخوندی و من مثل بچه ای که زمین خورده و اشک تو چشماش جمع شده بهت گوش میدادم و با لبخند خداحافظی میکردیم...تو برای من خدایی بودی که لایق پرستیدن بود...تو ماهی بودی که روی زمین افتاده بود...تو آیینه ای بودی که هرروز به تماشای می نشستم...تو زیبا ترین آبی جهانی...حتی اگر مایل ها فاصله بینمون باشه

 

پ.ن.۱. خب....وقتی پست هیونلین رو دیدم جرئت پیدا کردم که کام اوت کنم البته کسی که عاشقشم تو بیان نیست سو...

پ.ن.۲. یه حس عجیبی دارم بخاطر گفتنش...خب...عاشقم دیگه :")

پ.ن.۳. کسی ک دوسش دارم تو بدترین شرایط منو توی خودش غرق کرد...بهش خیلی مدیونم...

پ.ن.۴. این که من عاشق شم عجیبه نه؟...ولی اتفاق افتاد...

پ.ن.۵.مثل همین قلب برعکس دوست دارم

 

 

 

چیه؟ نکنه فک کردین عاشق آدمی چیزی شدم؟؟؟؟؟