در بی حسی مطلق قدم میزنم
انگار احساسات کم و رنجورم را
گوشه ای بی غرض به قتل رسانده ام
و جسد بی جانشان را
زیر آخرین درخت سبز وجودم
به خاک سپرده ام
به راستی
کدام یک را باور کنم؟
منی ک کنج جهان مانند لاشه ای
آهسته میپوسد
یا منی ک نفس میکشد...حرف میزند...
کدام را باور کنم؟
نفس هایم آهسته تر شده
چشم هایم بی روح تر
لبخند های آبرنگی ام کمرنگ تر
تنها نفس میکشم
و دیگران نامش را زندگی می گذارند...