دخترک زیر درخت نشسته بود

سنگ های کوچک و بزرگ احاطه اش کرده بودند

عروسکی نداشت...با سنگ بازی میکرد...

دخترک زیر درخت نشسته بود

با گلها بازی میکرد

با خودش حرف میزد

دوستی نداشت...خودش بود و تمام...

دخترک زیر درخت نشسته بود

دست و پا شکسته کتابی که در دست داشت میخواند

کسی را نداشت ک برایش کتاب بخواند...

دخترک زیر درخت نشسته بود

عکس های در دستش را نگاه میکرد

آنها دیگر نبودند...عکسشان اما بود....

دخترک زیر درخت نشسته بود

سیبی در دست 

آن را می جوید

غذایی نبود...دخترک سوء تغذیه گرفت...

دخترک زیر درخت نشسته بود

چنگالی زنگ زده به خودش هدیه داد

هدیه ای نبود...کسی نبود که به او هدیه دهد...

دخترک...

دیگر زیر درخت نبود...

جسدش اما...

از درخت تاب میخورد...

...