امروز تولد یه آدم کیوت و صافته ک من اول فک میکردم پسرهnull

nullمانیا مانی مینی میونی پیونی کیوتnull

این بچه آدم جالبی برین باهاش وست بشین اذیت شم نکنینnull

nullاین جوجه رو من دوس دارم ولی خیلی باهم حرف نمیزنیم ارتباطمون ذهنیه

nullمن تو تبریک گفتن داغونم داغوننننن null

ولی امیدوارم یکم خوشحال کرده باشم پیونی میونیnull

nullو ببخشید نشد ویدیو ادیت کنم چون امتحان ریاضی دارم

ولی سعی میکنم بعد کنکور اگر یادم بندازی یه ادیت بزنم براتnull

nullnullتولدت هپی می وری وری هپی مپی برثدی nullnull

nullتولدت مبارک خلاصه و امیدوارم دوسشون داشته باشیnull

بریم برای متن؟

 

دختر کوچولو با لباس آبی روشنش از پنجره به بیرون نگاه کرد

آسمون آبی و بدون ابر بالا سرش زیبا بود و انگار خدا از لباس اون برای خلق کردنش الهام گرفته بود

نور خورشید لطیف تر از همیشه می تابید انگار میدونست اون روز ، روز خاصیه 

برای همین با لطافت صورتش رو با پرتو های ملایمش نوازش میکرد

به سمت در رفت و با این که بلندای دامن فقط تا زیر زانوهاش بود اونو با دستای کوچولوش گرفت و کمی بلند کرد

در رو باز کرد و به سمت حیاط دووید و بی توجه به صدای مادرش که میگفت کفش بپوشه به سمت حیاط کوچیک خونه  رویید و برداشتن بوته ی پیونی رو هم فراموش نکرد

 برای هفتمین روز خاص زندگیش گل پیونی رو انتخاب کرده بود چون شبیه اسم خودش بود

به سمت انتهای حیاط جایی که دیوار سنگی قدیمی و بلند قرار داشت رفت و بوته ی پیونی رو کنار بقیه ی شش گل کاشت ، شش گلی که هر کدوم نماد یک سال بزرگتر و زیباتر شدنش بودن

آفتاب یواشکی از بین شاخ و برگ درخت بلوطی که سالیان سال قبل پدربزرگش کاشته بود رد میشد و به گلبرگ های گلایی که کاشته بود بوسه میزد 

پیونی صورتی زیبایی که کاشته بود شبیه کریستال شکننده بین پرتو های خورشید می درخشید و منظره ی روبروش رو زیباتر میکرد

چشم از منظره برداشت و شروع به گشتن بین بوته ها کرد تا هدیه ی تولدی که مادرش اون اطراف قایم کرده بود رو پیدا کنه

ولی هدیه هاش حتی بین بوته های یاس و انگشتانه هم نبود

خسته به سمت درخت رفت و بهش تکیه داد و با چمن زیر انگشتاش بازی کرد و نا امید به آسمون نگاه کرد ، یکدفعه پرواز ربانی توجهشو جلب کرد و به سمتش چرخید تا اینکه جعبه ی کوچیکی رو از درخت آویزون دید 

با لبخند و چشم های باغ شروع به بالا رفتن از درخت کرد و روی شاخه ی بزرگی نشست و جعبه رو که درست روبروی صورتش تاب میخورد گرفت و با احتیاط بازش کرد و به سنجاق سری که داخلش بود خیره شد

سنجاق سری که از کریستال درست شده بود و به شکل پیونی کوچیک و صورتی ای بود که همین چن دقیقه پیش کاشته بود

null