از چه میگریزی؟

از شکفتن ترسهایت روی تختی که

هرشب در آغوشت میکشد؟

یا هیولایی که پشت پنجره

تورا در خواب نگاه میکند؟

از شکوفه های سیاه درخت سیب؟

باغی که با رز های سوخته فرش شد است؟

از چه میگریزی؟ 

از چه؟

چگونه حجم عظیمش را

در بدن کوچک و نحیفت جا میدهی؟

چگونه به آهستگی از هم نمی پاشی؟ 

چگونه به جنون نمیرسی؟ 

از چه میگریزی؟

از من؟

از خودت؟ 

منی که نیمه ی توعم

تویی که نیمه ی منی

از کدام میگریزی؟ 

هردوی ما یک نفر است 

تو میدوی و من چون سایه

پشت سرت می دوم

در تاریکی به دام می افتی

غرق میشوی 

و باز هم من از بالا نگاهت میکنم

که چگونه تقلا میکنی

به خانه ی کوچکت فرار میکنی

به حمام پناه میبری

در آینه به کنج اتاق می نگری

و به منی ک خیره نگاهت میکنم 

با ترس نگاه میکنی

آینه را می شکنی و من

هزار میشوم

به تختت پناه میبری

زیر پتو

باز هم منم که خیره نگاهت میکنم 

از پنجره حیاط خانه ات را 

که غرق باران و شب است نگاه میکنی

و من زیر باران به تو خیره میشوم 

پوزخند میزنم

می ترسی

ولی آیا تاکنون اندیشیده ای که

شاید من لبخند زدن را بلد نباشم؟

شاید هم تو باید بترسی

تاریکی وجودم شوخی جالبی نیست 

فرار میکنی 

و من چون سایه به دنبال توعم 

از چه میگریزی؟

تا کی میخواهی به دویدن در این تاریکی ادامه دهی؟

نوری را از دور میبینی

به سمتش می دوی

اما

زیر آن ایستاده ام و به تو خیره شده ام

دور میشوی

دوباره می دوی

و من هم خیره به دنبالت می دوم 

تا کی؟

تا کی میگریزی؟

از که میگریزی؟