این ها بخش هایی از کتاب هایی که خوندم یا قراره بخونم و دوسشون دارم...گفتم بزارم بخش هایی ازش رو تا شاید علاقه داشته باشید بخوانید

_پسر، موقعی که آدم می‌میرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می‌کنند. من امیدوارم که وقتی مُردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازه‌ی مرا توی رودخانه‌ای، جایی بیندازد. هرجا که می‌خواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده‌ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می‌آیند و روی شکم آدم دسته گل می‌گذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می‌خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد… آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد…

– ناتور دشت اثر سلینجر

 

 

– بزرگترها جهان را عادی می شمارند. خود را راحت به خواب خرگوشی زده اند و زندگی روزمره ی خود را ادامه می دهند.

تو آنقدر به جهان عادت کرده ای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست.

– این چرندها چیست می گویی؟

+ دارم می گویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را می گویند جهل مرکب!

-سوفی! حق نداری این طور با من حرف بزنی.

+ بسیار خوب، طور دیگری می گویم. تو در ته موهای خرگوش سفیدی که از کلاه شعبده ی جهان بیرون آمده راحت لمیده ای. چند دقیقه ی دیگر سیب زمینی ها را می پزی. سپس روزنامه را می خوانی، نیم ساعتی چرت می زنی، سپس برنامه ی اخبار تلویزیون را تماشا می کنی!

_وقتی سوفی اثر یوستین گردر

 

 

_حضور مرگ همه موهامات را نیست و نابود میکند. مابچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا میزند و بسوی خودش میخواند – در سن هائی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگر گاهی درمیان بازی مکث می کنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم…

_در این لحظه افکارم منجمد شده بود، یک زندگی منحصر به فرد عجیب در من تولید شد. چون زندگیم مربوط به همهٔ هستی هایی می‌شد که دور من بودند، به همهٔ سایه‌هایی که در اطرافم می‌لرزیدند و وابستگی عمیق و جدایی ناپذیر با دنیا و حرکت موجودات و طبیعت داشتم و به وسیلهٔ رشته‌های نامرئی ، جریان اضطرابی بین من و همهٔ عناصر طبیعت برقرار شده بود . هیچ گونه فکر و خیالی به نظرم غیر طبیعی نمی‌آمد.برشی از کتاب قلعه حیواناتنوشته جورج اورول

_بوف کور اثر صادق هدایت

 

 

_با منقار بزرگش به آسمان اشاره کرد و با خودنمایى مى گفت؛ رفقا آن بالا، آن بالا، درست پشـت آن ابر سیاه، سـرزمین شـیر و عسل است، سـرزمینى کـه ما حیوانات بدبخت در آنجا بـراى همیشـه از رنج کار آسوده خواهیم شد.حتى مدعـى بود در یکى از پـروازهاى دور و دراز آنجا را به چشم دیده مزارع جاودان و پرچین هایى که روى آنها قند و کلوچه می‌روییده دیده. خیلى از حیوانات گفته‌هاى او را باور میکردند و منطق شان این بود؛ که زنـدگى اکنون پر از مشقت اسـت، و انصاف در این اسـت کـه دنیاى بهترى در جاى «دیگـرى» وجـود داشـته باشـد!

_قلعه حیوانات اثر جورج اورول

 

 

- تنها یک درمان موقتی وجود دارد و آن الکل است. و یک درمان قطعی و همیشگی می تواند وجود داشته باشد و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است و دیگر برنمی گردد. حالا هم دلقکی که به می خوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند.

- یک هنرمند مثل زنی است که کاری جز عشق ورزیدن نمی داند و گول هر نره خر کوچه گرد را می خورد! زن ها و هنرمندان بیشتر از هر موجود دیگری به آسیب می بینند!

- وقتی می خواهم به تنهایی برای خودم چیزی در آشپزخانه بپزم. احساس از دست رفتگی می کنم. دستهایم از فرط تنهایی سست می شود و احتیاج به باز کردن در قوطی کنسرو و یا شکستن تخم مرغ در تابه مرا به مالیخولیای عمیقی می کشد. من نمی توانم عزب باشم.

- یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند یا اینکه با آن ها تظاهر به انجام کاری کند. در حالی که وقتی به دست های یک مرد فکر میکنم. همچون کنده ی درخت بی حرکت و خشک به نظرم می رسند. دست های مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن و یا  تیراندازی و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضاء کردن میخورند. اما به دستان زنان در مقایسه با دست های مردان باید به گونه ای دیگر نگاه کرد؛ چه موقعی که کره روی نان می مالند و چه موفعی که موها را از پیشانی کنار میزنند.

- او سعی داشت بگوید، زندگی در جریان است اما من می دانستم که دیگر این زندگی نیست که در جریان است بلکه این مرگ است که ادامه دارد.

- هدف اصلی کمدی این است که در قالب وجه انتزاعی، چیزی را به مردم عرضه کند که از دل زندگی حقیقی خود آن ها آمده است.

- یک هنرمند شبیه کسی است که تنها عشق ورزیدن بلد است و این عشقش را نثار هر کس و ناکسی می کند.

- تصمیم گرفته ام دیگر با هیچ کس درباره پول و هنر صحبت نکنم. هنگامی که این دو مقوله با هم برخورد می کنند یکی از آن ها دچار مشکل می شوند. همیشه هنر آن چیزی که شایسته آن است را دریافت نمی کند. یا بیشتر از آن نصیبش می شود.

_کتاب عقاید یک دلقک اثر هاینریش بل