شکوفه ی دلفینیا

تو....

در تلاطم و هیاهوی فریادهایم

درست در لحظه ای که

خودم را به ترسهایم باخته بودم

و در کنج ترین تاریکیه عمقم

جوانه زدی...

تو عزیزم...تو

تویی که دستهایم را

محتاج ثانیه ای لمس کردی

قلبم را هزارمی دوست داشتن

تویی که گلبرگهای دروغینت 

جای همه ی دست هارا

برایم پر و خالی میکرد 

درون گودالی از وهم فرو میروم...

منی که از خودم

بیشتر از هرچیز میترسم

از تنهایی نترسان

و از غم نبودنت 

تو عزیز آبی

برای یک زندگی به من امید بده

در میان تاریکی ای که در آن

فرو رفته ام

بدرخش

تو

عزیزم...

ثانیه ای نزدیک بیا

لحظه ای لبخند بزن

ساعتی بنشین

روزی نرو

هفته ای دوست بدار

ماهی درآغوش بگیر

سالی قول بده

ابدی بمان