خب این چالش با بقیه یکم فرق داره...من حافظه ی نابودی دارم سو...جمله های خودم ک یادمه یا همون روز تو ذهنم میاد می نویسم اگر میخواین شما هم میتونین این کارو بکنین چون به نظرم به شناخت خود درونتون کمک میکنه و بقیه هم بهتر میتونن شمارو بشناسن

اول از همه بگم ک یسری جمله های من ممکنه عجیب یا نامفهوم به نظر برسه ولی اینطور نیست 

null

1. دور من پر از دیواره ، پر حصار...و من روی مین نشستم

2. آدما تنها به دنیا میان،  تنها زندگی میکنن ، و تنها میمیرن....این قانون زندگیه

3. کنارم بودی چون دوستم بودی ، ترکم کردی چون عاشقم شدی

4. من نگران پاکی روحت بودم ، وقتی داشتی منو میکشتی

5. خسته تر از اونم که متنفر شم ، خالی تر از اونم که دوست داشته باشم ، مرده تر از اونم که زندگی کنم

6. پریدم ، به آسمان خوردم ، و لبه ی تیز ستاره ها در بدنم فرو رفت...

7. وقتی چشمام خیره به ماهه ، از گوشه ی چشمم پسری رو می بینم ، که گلای آبی حصار دورمو میچینه 

8. چطور عاشق آدمی شدم که حتی نمیدونم وجود داره یا نه...آدمی که حتی به یاد نمیارمش انگار تصور فراموش شده ی ذهن بیمار منه

9. حس میکنم جسدمو یه جایی بین بوته های ادریسی جا گذاشتم...

10. از پشت پنجره ی مه آلود سیگارم به مردم نگاه میکنم...تناقض وجودشون تلخ تر از لبخند روی لبامه

11. شکوفه ی ادریسی سرمو بیمار میکنه و ستاره هایی که توی قفسه سینمه ریه هامو سوراخ میکنه و باعث میشه انعکاس ماه توی چشمام چکه کنه

12. ولی من دارم بین خواسته هات و آرزوهایی که بهشون نرسیدی و وظیفه من میدونی ، بین افکار و منطقت و بین حرفات خفه میشم...من دارم به خاطر تو میمیرم مامان!

13. مردم نمیتونن والای ۵۲ هرتزی ای مثل منو درک کنن...ما ادمایی هستیم که از دور نگاهمون میکنن و مارو معیوب عجیب و مریض میدونن