بعد از بانداژ کردن سینه هاش سمت میز ارایشش رفت و خط چشم پهن و کشیدشو سریع کشید سایه چشم مشکی رو پشت پلکاش کشید و رژ مشکی ای که پوستشو حتی رنگ پریده تر نشون میداد رو برداشت...کمی فکر کرد و اونو سر جاش گذاشت ، ارایششو پاک کرد و به سمت کمدش رفت و هودی اورسایزشو پوشید جوراب شلواریشو پاش کرد و جین مشکی زاپ داری که بیشتر قسمتاش پاره بود روش پوشید و سویشرت قرمز مشکی راه راهشو روی هودیش پوشید موهای کوتاهشو که بخاطر لباس پوشیدن بهم ریخته بود مرتب کرد و جلوی آینه رفت....به اینه نگاه کرد و با بی حسی دوباره به سمت کمدش رفت...سویشرت و شلوارش در آورد و جوراب شلواریشو گوشه اتاق پرت کرد و جین ساده ی مشکیشو در آورد و با عصبانیت پوشید و کلاه هودیشو روی موهاش کشید هنزفریشو برداشت و بعد گذاشتن گوشی و هنزفریش تو جیب هودی سمت در خونه رفت و بعد پوشیدن الستارش با مکث ازش خارج شد...توی آسانسور به دختری نگاه کرد که هیچ حسی توی چشماش نبود...هنزفریشو برداشت و میکس یک ساعته ی Shiloh dynasty رو پلی کرد...صدای آهنگ با پس زمینه ی بارونی که هوای شهر رو خاکستری کرده بود تنها نقطه ی ارامشش بود

سعی کرد نگاه خیره و زمزمه های مردمی که از کنارشون میگذشت نادیده بگیره ولی متاسفانه استعداد تو لبخونی کمکی نمی کرد....اون دختره یا پسر؟ چرا سر تا پا مشکی پوشیده دیوونه ای افسرده ای چیزیه؟ چرا اینقد دور چشماش کبوده؟ فک کنم مریضه...کدوم احمقی تو بارون استار میپوشه؟ چتر نیاورده ک مثلا بگه کوله؟بچه های این دوره زمونه عجیب شدن چقدر رنگ پریدس...

سرشو پایین انداخت و به پاهاش خیره شد...بعد یکم وایسادن دوباره راه افتاد و و سرشو بالا گرفت و گذاشت بارون صورتشو خیس کنه..دستاشو تو جیبش فرو کرد...گذاشت اشکاش بعد چند ماه از چشماش سقوط کنن...از آسمون ممنون بود که نمیزاشت کسی متوجه اشکاش بشه

بارون شدید تر شد..به مردمی که با چتر از کنارش میگذشتن خیره شد و اروم قدم برداشت و به رودخونه ی متلاطم اون سمت خیابون ک فقط قسمت کمی ازش بخاطر ارتفاع معلوم بود خیره شد و اروم به سمت دیگه ی خیابون رفت که ماشینی با سرعت سمتش اومد و یکدفعه ترمز کرد...بی حس بهش خیره شد و بعد مکث کوتاهی به دوباره به راهش ادامه داد و از بالای پل به رودخونه ی پهن و پر جنب و جوش پایینش نگاه کرد و روی نیمکت روی پل نشست با حس یه چیزی توی جیب شلوارش دستشو توی جیب شلوارش برد و رژ مشکی رنگی رو درآورد.. حتی نمی دونست کی اونو توی جیبش گذاشته...بهش نگاه کرد و اونو تو رودخونه پرت کرد...سیگارشو از تو جیب شلوارش در اورد و بین لبای بیرنگش گذاشت و روشنش کرد

از جاش بلند شد و لبه ی پل نشست و و به رودخونه خیره شد رودخونه ای که دوست عزیزشو ازش دزدیده بود...دوستش خسته بود...درک میکرد...خسته بود از مردمی که بخاطر ظاهرش اونو جنده خطاب میکردن از پدر و مادری که کمی از بقیه نداشتن و مدام بهش تهمت میزدن از نگاههای مردم و حرف مردهایی که حرفای کثیفی بهش میزدن...فقط بخاطر ظاهرش...چند ماهی میشد که تنها دوستشو از دست داده بود..تنها کسی رو که ظاهر تیره و آرایش دارکشو و لباساشو درک میکرد و قضاوت نمی کرد...اما اونم دیگه خسته بود..خیلی خسته تر از اونی که آهنگ یک ساعته ی شیلو رو تموم کنه انگار حالا نوبت اون بود

 


Father forgive me for you know that I am always sinning
I tend to watch this body then more liquor fucking up my system
Excuse my language that's a hang up on how shitty I've been feeling
I'm sorry I've failed now with traction, and now that's it been a privilege 

?Cause I've been solo for so long

 

 

هیچوقت آدما رو از روی حرفاشون از روی ظاهرشون و حتی رفتارشون قضاوت نکنید هرگز! ما از درون آدما خبر نداریم...کسی که افسردگی شدید داره نیمی از مواقع نشون نمیده و شاد به نظر میاد پس خنده هاشو باور نکنید 

مردمو از رو ظاهر قضاوت نکنید هر کس میتونه هر جوری که دوست داره باشه و این به هیچکس جز خودش ربطی ندازه 

هیچوقت حرفارو باور نکنید اونی که میگه حالش خوبه شاید فردا خودکشی کنه

 

 

 

دانلود موریک