تو من را نمی فهمی عزیزم

که چقدر در زندگی ام فراوانی

و من چقدر دوستت دارم

تو مرا نمی فهمی عزیزم

که آنچنان دوستت دارم 

 که میخواهم تماما برای من باشی

آنچنان دوستت دارم که ‌جسد پوسیده ات را

مدت هاست در اتاقم نگه داشته ام

مرده گرایی کار من نیست

ولی خونی که به دست من ریخته شده با هیچ خاکی

پاک نمیشود

تو مرا نمی فهمی عزیزم

که چقدر خراشیدن جسدت لذت بخش است

که چقدر پوست کبودت را دوست دارم

و چشم های سفیدت را

تو تا ابد برای من خواهی بود

و من تا ابد با چاقوهایم هایم نوازشت خواهم کرد

....................

.......

...

.