𝑚𝑜𝑜𝑛𝑙𝑖𝑔ℎ𝑡 ‌:

تو...شکوفه ی چیچک

 

در فاصله ی میان زمین و آسمان...

تو...شکوفه ی چیچک...

وقتی که بی بال رها شده ام

زمانی که حتی خودم را بیاد نمی آورم

به تو فکر میکنم عزیزم

تو...شکوفه ی صورتی...

وقتی در بیرنگ ترین ثانیه ها

و سیاه ترین سفیدی ها دست و پا میزنم

وقتی حتی نمیدانم چیستم...انسان یا بیگانه

تو را میدانم

تورا میفهمم

تو...شکوفه ی چیچک

و تو من را نمی فهمی عزیزه دروغین

که توانایی درک رنگ تو

موهبتی ست

که با از دست دادن بدست آمد

تو من را نمیفهمی

که دقیقه ای سکوت کافی بود

تا تک تک کلماتت را بخوانم

تو در سیاه ترین شب های قلبم شکفتی

و در تاریک ترین سایه لبخند زدی

باور تو برای قلب فانی من دشوار بود

عزیزم...تو سخت و دشوار بودی برای روحی که

بی وقفه جان میسپارد

تو...عزیزم...

مرا نمی دانی...

که چه معصومانه رنگت را دروغ میپندارم

و چه اشک آلود لبخند میزنم

چیچک زیبایم

تو زیباترین سمفونی حقیقیه رویای منی

تو همان سکوتی هستی که به غرق شدن در آن نیازمندم

تو تمام وجود منی...

تو...عزیزم...

من تمام زندگیم را میبازم

تا در گلبرگ هایت جاری شوم

و تو من را نمی بینی...

منی که در خلسه ای مرگبار

تاسف میخورم

و لبخند میزنم...

دردهای من حقیقتی بود که هردویمان را شکست

من به آینده های سپید باور ندارم اما

تو

تمام آن چیزی هستی که برای تک تک پرواز های آینده به آن نیازمندم

گفتند...من یک فرشته ام...

چیچکه من...

من نمیدانم چیستم...

فرشته ای مطرود؟

نه من میدانم...و نه تو...

و تنها عشقی که در سینه دارم...برای درک من کافیست...

تو...شکوفه ی کوچک

برای درک من کافی هستی