تو....شکوفه ی گاردنیا

زیر ملایم ترین آفتاب بهاری

جایی بین سایه های آرامش

وقتی پرتوهای خورشید

بی جان بر پیکر بی روحم میتابید

و باد نوازشگر موهایم را به خود میپیچید

تو آمدی

تو....عزیزم

تو شکوفه ی گاردنیا

سفیدی فریبنده ات

لبهای خسته ام را به لبخند پوچی گشود

من به تنهایی قلبم

عادت کرده بودم

و به این که اشک هایم را

برای دست هایم باران کنم

تو عزیز شبح وار

تنهاییم را به باد سپردی

دست های سردم را لمس کردی

همان رگی که مستقیم به قلب میرود را لمس کردی

و لبهای سفیدم را گلبرگ دیگری کردی

عزیزم...

تویی که تنهاییم را به آتش کشیدی

و حس لمس قلبم را یادآوری کردی

چرا بی هوا رفتی و

بی هوا رهایم کردی؟

چرا دست های سردم را

سرد رها کردی؟

گلبرگ سفید لبهایم چه؟

مگر برای تو نبود؟

پژمرده میشوم...

اما

مگر میشود بعد از مرگ هم پژمرد؟

قلبی که یک بار مرده دوباره میمیرد؟

تو عزیزم...تو...

رفتی و مرا زیر بلند ترین کاج رها کردی

و من هزاران سال

و هزاران زندگی ست

که در انتظار تو ام

تو....شکوفه ی گاردنیا...

تو...سفیدِ رفته...

چشم های خالیم را

ب پوچی اطرافم دوخته ام

ب امید گلبرگی از تو...

عزیز شبح وار

چطور اینقدر بی مهر رفتی؟

و بی آنکه بگویی کی برمیگردی؟

چند زندگی دیگر را به انتظار بگذرانم؟

تو...اسم تو...

تنها موسیقی این باغ است

عزیزم...

چند ابد دیگر بسوزم؟

چند بار دیگر زیر این کاج بمیرم؟

وقتی که گرمای سردت را

به قلبم چشاندی

چرا نگفتی که این تناقض رفتنیست؟

حال...

منی که از همه رفتنی ترم...

در انتظار تو میسوزم...

و در زمان منجمد میشوم

توهم یا واقعیت؟

کدامی شکوفه ی سفید؟

کدامی که اینگونه مرا

در این حلقه ی دژاوو

هزار کرده ای

هزار زندگی

هزار مرگ...

تو گاردنیا ی سفید

وقتی که رفتی

آسمان هم اشک ریخت

اما منی که چشمی برای اشک ریختن نداشتم

تنها چاره ام لبخند بود

لبخند زدم

تمام این هزار سال را

وقتی که رفتی

زخم های قلبم سر باز کرد

دوباره لبخند زدم...

و زیر کاج بلند مردم

تا کی باید نگاه خالیم را

ب روبرو بدوزم

و به دست های مرده ام

وعده ی دست هایت را بدهم؟

تو عزیزم...

مرا در پوچی ای عظیم رها کردی

اشک هایی که نمیریزم

قلب از تپش افتاده ام را

به درد می آورد

منی که از تمام سفید های دنیا بیزارم

به لطافته سفید تو

نفس هایم را یکی یکی

بیشتر میکنم

زیر این کاج

و آسمانی که میسوزد

هزاران سال دیگر

منتظرم

تا بیایی و مرا در خودت غرق کنی

و سیاهیم را پاک کنی

تو....شکوفه ی پاک رویاهای صبح

گاردنیای بر باد رفته...