...آمدی...

روبرویم نشستی و من 

حرف از ستاره ها زدم

حرف از شمردن ستاره ها 

در آسمان ابری

آمدی...

تکه ای از وجودم را به تو تعارف کردم

و تو گفتی میل ندارم...

عزیزم

فعل هایت پتکی بود 

که مرا در هم شکست...

ب خودم که نگاه میکنم

هیچ چیز نمانده جز پوسته ای از درد

و تو مرا نمی دانی عزیزم

که ستاره های چشمانت 

برای تک تک ابدیت هایم کافیست

دو فنجان لب پر

از مرگ و زندگی

کدام را نوشیدی؟

انگار هردو از یک فنجان 

هر دو از یک فنجان نوشیدیم 

که زندگی اینگونه پر درد شده

تمام خالی های وجودم را پر از خالی کردی

آمدی

زنده کردی جسدی را که

حتی خدا هم از آن دست کشیده بود

کشتی

زنده ی برگشته از مرگ را

چطور دلت آمد عزیزم؟ 

فنجانی برایت می ریزم

و روبروی جای خالی وجودت می گذارم

توهم یا خیال

رویا یا کابوس

تو را میبینم

آسمان چشم هایم پر از شهاب میشود

پلک که میزنم

جای خالیت را گرد ستاره ی چشم هایم پر کرده...

 

 

#فلبداهه