۲۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

گل chrysanthemums

گل chrysanthemums 

  • ۳
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Raphael ‌‌
    • Monday 10 May 21

    گل موگه یا Lili of the valley

    موگه

  • ۴
  • نظرات [ ۴ ]
    • Raphael ‌‌
    • Friday 7 May 21

    Happy birthday baekhyun

     

     

    زیر ۲۰ دقیقه جمعا همه رو ادیت کردم پس خیلی خوب نیست ولی خب...تولد پرنسس...اوپس.. پرنس اکسوالا مبارک

     

     

    دریافت

  • ۲
  • نظرات [ ۴ ]
    • Raphael ‌‌
    • Thursday 6 May 21

    ارمغان

     

    دست هایی را گرفتم که بی توجه به لطیف بودنشان

    خار های رز را به چالش می کشیدند

    همه گفتند ادریسی و سوسن مرگ به ارمغان میآورند اما

    هیچ کس نگفت شاید اگر درست در آغوش بکشی 

    سمی برای مرگ نیست 

    اما خار های رز همه جا را پوشانده

     

     

    پ.ن. هیگانبانا همون عکسه و اسم دیگش سوسن عنکبوتیه 

    هورتانسیا همون ادریسیه ک احتمالا کسایی ک منو میشناسن میدونن زیاد استفاده میکنم ازش

     

     

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • Raphael ‌‌
    • Monday 3 May 21

    گل سرخ

     

     

     

    دریافت

     

    در واپسین ثانیه هایی که

     

    چشم هایم هنوز روشن بود 

     

    در آخرین نفس های زمان

     

    زمانی که هر ثانیه 

     

    تکه ای از خودم را میمردم

     

    بوسه ای به خاک زدم

     

    خاک سرخ شد و از آن

     

    گلی رویید 

     

    که سرخی چشم هایم را 

     

    پس از گریه های شبانه جبران کند

     

    گل سرخ اندکی خم شد

     

    بوسه ام را جبران کرد

     

    زمان دوباره نفس کشید

     

     

     

    :)

     

  • ۸
  • نظرات [ ۳۳ ]
    • Raphael ‌‌
    • Monday 26 April 21

    از که میگریزی؟

     

     

     

    از چه میگریزی؟

    از شکفتن ترسهایت روی تختی که

    هرشب در آغوشت میکشد؟

    یا هیولایی که پشت پنجره

    تورا در خواب نگاه میکند؟

    از شکوفه های سیاه درخت سیب؟

    باغی که با رز های سوخته فرش شد است؟

    از چه میگریزی؟ 

    از چه؟

    چگونه حجم عظیمش را

    در بدن کوچک و نحیفت جا میدهی؟

    چگونه به آهستگی از هم نمی پاشی؟ 

    چگونه به جنون نمیرسی؟ 

    از چه میگریزی؟

    از من؟

    از خودت؟ 

    منی که نیمه ی توعم

    تویی که نیمه ی منی

    از کدام میگریزی؟ 

    هردوی ما یک نفر است 

    تو میدوی و من چون سایه

    پشت سرت می دوم

    در تاریکی به دام می افتی

    غرق میشوی 

    و باز هم من از بالا نگاهت میکنم

    که چگونه تقلا میکنی

    به خانه ی کوچکت فرار میکنی

    به حمام پناه میبری

    در آینه به کنج اتاق می نگری

    و به منی ک خیره نگاهت میکنم 

    با ترس نگاه میکنی

    آینه را می شکنی و من

    هزار میشوم

    به تختت پناه میبری

    زیر پتو

    باز هم منم که خیره نگاهت میکنم 

    از پنجره حیاط خانه ات را 

    که غرق باران و شب است نگاه میکنی

    و من زیر باران به تو خیره میشوم 

    پوزخند میزنم

    می ترسی

    ولی آیا تاکنون اندیشیده ای که

    شاید من لبخند زدن را بلد نباشم؟

    شاید هم تو باید بترسی

    تاریکی وجودم شوخی جالبی نیست 

    فرار میکنی 

    و من چون سایه به دنبال توعم 

    از چه میگریزی؟

    تا کی میخواهی به دویدن در این تاریکی ادامه دهی؟

    نوری را از دور میبینی

    به سمتش می دوی

    اما

    زیر آن ایستاده ام و به تو خیره شده ام

    دور میشوی

    دوباره می دوی

    و من هم خیره به دنبالت می دوم 

    تا کی؟

    تا کی میگریزی؟

    از که میگریزی؟

     

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Raphael ‌‌
    • Sunday 25 April 21

    گل پیچک

    خب تصمیم گرفتم هر گلی که میزارم تو وب یا تو نوشته ای استفاده میکنم معرفی کنم 

    اولین گل گل پیچکه ک گیفشو دیدید 

     

    بله و به همه توضیح دادم این افکتا و این رنگی نیست درواقع 

     

    حالا مدلای اصلی پیچک رو میزارم:)

    این پیچکیه ک توی اون گیف هس 

     

    این هم یه مدل دیگس

    این دوتا مدل گلاشون از همه بزرگتره و بوته ی بزرگی دارن 

     

     

     

    اینا رنگشون همونطور ک میبینید شبرنگ و جیغه اندازشون هم کوچیکتره اسمشون هم ipomoea tricolor

     

     

    اکثرتون اون گیف رو با این مدل پیچک ها اشتباه گرفتید این مدل از همه کوچیک تره و رنگ سفید هم داره بوته ی این خیلی کوچیکتر و ظریف تره

     

    پیچک: calystegia

    گل‌های این گیاه، کمی شبیه به ساز ترومپت است. به همین دلیل می‌گویند شکوه صبح دوست دارد ترومپت خودش را بنوازد! می‌توانید این گلهای زیبا را از بهار تا تابستان بر روی این گیاه ببینید.

    پیچک سفید که در اصل متعلق به مناطق مدیترانه ای است، عاشق مقدار زیادی نور است و می‌تواند شرایط محیطی سخت را هم تحمل کند. این گیاه اغلب به صورت درختچه به فروش می‌رسد.

    سرعت رشد آن تقریبا آرام است و اگر به خوبی از پیچک سفید نگهداری کنید، بین 15 الی 20 سال زنده خواهد بود. پس از 5 الی 10 سال، نهایتا یک متر رشد می‌کند.

    دارای ساقه های خزنده هست و گلهای زیبا و شیپور مانند آن از اوایل بهار ظاهر می‌شوند و تا پایان تابستان باقی می‌مانند. و گل پیچک برای تصفیه هوای خانه مورد استفاده قرار میگیرد.

     

     

     

     

  • ۷
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • Raphael ‌‌
    • Sunday 25 April 21

    بخش هایی از کتاب

     

    این ها بخش هایی از کتاب هایی که خوندم یا قراره بخونم و دوسشون دارم...گفتم بزارم بخش هایی ازش رو تا شاید علاقه داشته باشید بخوانید

    _پسر، موقعی که آدم می‌میرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می‌کنند. من امیدوارم که وقتی مُردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازه‌ی مرا توی رودخانه‌ای، جایی بیندازد. هرجا که می‌خواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده‌ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می‌آیند و روی شکم آدم دسته گل می‌گذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می‌خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد… آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد…

    – ناتور دشت اثر سلینجر

     

     

    – بزرگترها جهان را عادی می شمارند. خود را راحت به خواب خرگوشی زده اند و زندگی روزمره ی خود را ادامه می دهند.

    تو آنقدر به جهان عادت کرده ای که دیگر هیچ چیز برایت عجیب نیست.

    – این چرندها چیست می گویی؟

    + دارم می گویم همه چیز برای تو عادی شده است. این را می گویند جهل مرکب!

    -سوفی! حق نداری این طور با من حرف بزنی.

    + بسیار خوب، طور دیگری می گویم. تو در ته موهای خرگوش سفیدی که از کلاه شعبده ی جهان بیرون آمده راحت لمیده ای. چند دقیقه ی دیگر سیب زمینی ها را می پزی. سپس روزنامه را می خوانی، نیم ساعتی چرت می زنی، سپس برنامه ی اخبار تلویزیون را تماشا می کنی!

    _وقتی سوفی اثر یوستین گردر

     

     

    _حضور مرگ همه موهامات را نیست و نابود میکند. مابچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا میزند و بسوی خودش میخواند – در سن هائی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگر گاهی درمیان بازی مکث می کنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم…

    _در این لحظه افکارم منجمد شده بود، یک زندگی منحصر به فرد عجیب در من تولید شد. چون زندگیم مربوط به همهٔ هستی هایی می‌شد که دور من بودند، به همهٔ سایه‌هایی که در اطرافم می‌لرزیدند و وابستگی عمیق و جدایی ناپذیر با دنیا و حرکت موجودات و طبیعت داشتم و به وسیلهٔ رشته‌های نامرئی ، جریان اضطرابی بین من و همهٔ عناصر طبیعت برقرار شده بود . هیچ گونه فکر و خیالی به نظرم غیر طبیعی نمی‌آمد.برشی از کتاب قلعه حیواناتنوشته جورج اورول

    _بوف کور اثر صادق هدایت

     

     

    _با منقار بزرگش به آسمان اشاره کرد و با خودنمایى مى گفت؛ رفقا آن بالا، آن بالا، درست پشـت آن ابر سیاه، سـرزمین شـیر و عسل است، سـرزمینى کـه ما حیوانات بدبخت در آنجا بـراى همیشـه از رنج کار آسوده خواهیم شد.حتى مدعـى بود در یکى از پـروازهاى دور و دراز آنجا را به چشم دیده مزارع جاودان و پرچین هایى که روى آنها قند و کلوچه می‌روییده دیده. خیلى از حیوانات گفته‌هاى او را باور میکردند و منطق شان این بود؛ که زنـدگى اکنون پر از مشقت اسـت، و انصاف در این اسـت کـه دنیاى بهترى در جاى «دیگـرى» وجـود داشـته باشـد!

    _قلعه حیوانات اثر جورج اورول

     

     

    - تنها یک درمان موقتی وجود دارد و آن الکل است. و یک درمان قطعی و همیشگی می تواند وجود داشته باشد و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است و دیگر برنمی گردد. حالا هم دلقکی که به می خوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند.

    - یک هنرمند مثل زنی است که کاری جز عشق ورزیدن نمی داند و گول هر نره خر کوچه گرد را می خورد! زن ها و هنرمندان بیشتر از هر موجود دیگری به آسیب می بینند!

    - وقتی می خواهم به تنهایی برای خودم چیزی در آشپزخانه بپزم. احساس از دست رفتگی می کنم. دستهایم از فرط تنهایی سست می شود و احتیاج به باز کردن در قوطی کنسرو و یا شکستن تخم مرغ در تابه مرا به مالیخولیای عمیقی می کشد. من نمی توانم عزب باشم.

    - یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند یا اینکه با آن ها تظاهر به انجام کاری کند. در حالی که وقتی به دست های یک مرد فکر میکنم. همچون کنده ی درخت بی حرکت و خشک به نظرم می رسند. دست های مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن و یا  تیراندازی و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضاء کردن میخورند. اما به دستان زنان در مقایسه با دست های مردان باید به گونه ای دیگر نگاه کرد؛ چه موقعی که کره روی نان می مالند و چه موفعی که موها را از پیشانی کنار میزنند.

    - او سعی داشت بگوید، زندگی در جریان است اما من می دانستم که دیگر این زندگی نیست که در جریان است بلکه این مرگ است که ادامه دارد.

    - هدف اصلی کمدی این است که در قالب وجه انتزاعی، چیزی را به مردم عرضه کند که از دل زندگی حقیقی خود آن ها آمده است.

    - یک هنرمند شبیه کسی است که تنها عشق ورزیدن بلد است و این عشقش را نثار هر کس و ناکسی می کند.

    - تصمیم گرفته ام دیگر با هیچ کس درباره پول و هنر صحبت نکنم. هنگامی که این دو مقوله با هم برخورد می کنند یکی از آن ها دچار مشکل می شوند. همیشه هنر آن چیزی که شایسته آن است را دریافت نمی کند. یا بیشتر از آن نصیبش می شود.

    _کتاب عقاید یک دلقک اثر هاینریش بل

     

     

     

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • Raphael ‌‌
    • Saturday 24 April 21

    به چه می اندیشی؟

     

    در تاریک ترین لحظه های باغی که درونت ساختی...به چه می اندیشی؟ 

    دریافت

     

     

    Gözümdeki ateş kalbimi yakınca

    وقتی که آتش درون چشمم قلبم رو سوزاند

     

    Sandım ki aşkımız ömür boyunca

    خیال کردم که عشق ما تا آخر عمر خواهد بود

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Ayrılık yok artık

    “جدایی دیگه بسه”

     

    Öyle söylemiştin

    حرفی بود که زده بودی

     

    Bilsen seni nasıl

    اگه بدونی که چطور تو رو…

     

    Gözümdeki ateş kalbimi yakınca

    وقتی که آتش درون چشمم قلبم رو سوزاند

     

    Sandım ki aşkımız ömür boyunca

    خیال کردم که عشق ما تا آخر عمر خواهد بود

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Yalan

    دروغ

     

    Ayrılık yok artık

    “جدایی دیگه بسه”

     

    ....

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • Raphael ‌‌
    • Saturday 24 April 21

    بخش دوم حرفام درمورد بیان+بغل تاک ویت می

     

    جالبه که اینجارو با گپ دوستا و آشناها اشتباه گرفتید

    در جریانید ک مطالبی ک میزارین تو سطح جهان پخش میشه؟ 

    با کوچیکترین سرچی مطالبتون بالا میادپکسی ک این بی محتوایی رو ببینه درموردتون چه فکری میکنه هوم؟ 

    چهار روز دیگه یکی بگه تو وبلاگتون چی مینویسین، چی میگین؟ چرت و پرت؟ گرچه برای بعضی ها این چرت و پرت ها و بی معنا بودنا درواقع به عنوان " حرفای دل و کاراهای روزانه" تلقی میشه

    فهرست مطالبتونو نگاه کردین؟ 

    چنتا تهدید و چصناله و مثل این توش بود؟

    فک میکنین تهدید و تظاهراتون واقعا برای کسی مهمه؟ اصلا بگیم مهم...این ک یکیو تحت فشار بزارین یا اذیتش کنین درسته؟ به چه بهایی؟

    اینجا صفحه ی چت روم نیست

    اینجا مدیای چت و گفتگو نیست

    وبلاگه وبلاگ 

    از ج ح بازی کردناتون نگم ک مارو دق داد

    این با اون سر ج ح دعوا میکنه

    یکی پست میزاره کات کردم بعد میگه ج ح 

    میگه میخ خودمو بکشم بعد میگه ج ح 

    میگه دارم میمیرم بعد میگه ج ح 

    میگه... ج ح -_-"

    ایسگا کردنم که ماشالا نگم

    ما بازیچه ایم؟ نگرانمون میکنین میگین داریم میریم یا میمیریم تهش ایسگا؟

    جنبه؟ ببخشیدا ولی اگر یکی که براتون عزیز بود این کارو میکرد خوشحال میشدین؟

    خجالت بکشین جنبه داشتن هم حد و مرزی داره که شما دیه گند زدین بهش

    میرین تو ناشناس فوش میدین ب بقیه مثلا ک چی ها؟ شخصیت خودتو نشون میدی

    یسریا اومدن گفتن از همین دست آدمانو میخوان تغییر کنن...خب بهشون افتخار میکنم! 

    باید به این توجه داشته باشن که تعداد کامنتاشون کم میشه ولی مگه به آدمای سطحی نیاز دارن؟

    ادمایی ک پست های سطحی و بی معنی رو دنبال میکنن مثل همون پستا هستن

    چن نفر آنفالوم کردن ولی واقعا اهمیت نمیدم

    آدمی که خودشو به خواب زده رو نمیشه بزور بیدار کرد یونو؟

    ب این فکر کنین که اگر مطلب ارزشمند بزارید و وقتی یکی راجب یه چیزی سرچ میکنه جزو اولین وب ها باشید چقدر قشنگه

     

  • ۵
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Raphael ‌‌
    • Friday 23 April 21
    طی یک حادثه آتش سوزی آسایشگاه روانی باغ بهشت آتش گرفت اما تمام بیماران نجات پیدا کردند ، جز یکی!
    او را زیر درخت ویستریا دفن کردند
    اما روح او هنوز در آسایشگاه پرسه میزند. دختری با موهای بلند که بین ادریسی ها نشسته یا در اتاق ها قدم می زند
    گفته میشود روی قبر او ادریسی های آبی ای روییدند بی آنکه از قبل در آن جا گلی کاشته شده باشد
    و همیشه در حیاط و اتاق های آسایشگاه گل هایی میشکفد که مشخص نیست از کجا می آیند

    نویسندگان