خب خب خب این یه چالشه و از این باغ شکوفا شده و بری عزیز که تو پیوندها هست دعوتم کرده :")

 

سلام بر کسی که شاید روزی این نامه را میان گلبرگ های ادریسی پیدا کند

اکنون که این نامه را مینویسم مرده ام و جسم رنجورم را پشت سر گذاشته ام 

شاید کسی به عمق من درک نکرد زندگی چقدر بی ارزش و مرگ چقدر شیرین است 

به شیرینی چایی که برای آخرین بار میان بوته های ادریسی آبی نوشیدم

مرگ مادریست که اکنون در آغوش او آرامم و قلب خسته ام برای تپشی دیگر تقلا نمیکند 

دیگر نیازی به قرصهای رنگارنگم ندارم و از این بابت خوشحالم چون گاهی آنقدر قرص وارد معده ام میکردم که دیگر سیر میشدم و جایی غذای واقعی نمی ماند

خوشحالم که دیگر مانند تکه ای گوشت و یا کسی که در زندگی نباتی به سر میبرد گوشه ای نیفتاده ام 

خوشحالم زیرا دیگر مجبور نیستم تنش شدیدی را بخاطر وجود آدم های اطراف تحمل کنم و تلاش کنم برای حفظ آبرو لال بودن را کنار بگذارم

برای پاسخی که دکترها میدهند تا مرز بیهوشی نمیروم ، از شدت اضطراب بیهوش نمی شوم و بعد از بهوش آمدن با این حقیقت تلخ که کسی متوجه من نبوده روبرو نمی شوم و به صورت جسدی بیرنگ ، که نفس میکشد ، در آینه خیره نمی شوم من خوشحالم زیرا دیگر مجبور به نقاب زدن و ساخت نقاب های رنگی نیستم دیگر لازم نیست با سوالِ حالت چطور است دست و پایم را گم کنم و جواب های پیچ در پیچ بدهم مجبور به مرور خاطرات دردناک کودک تنهایی که گوشه ی باغ نشسته نیستم کودکی که کودکی نکرد و حقایق تلخی را چشید و واقعیتی را دید که شاید اگر کس دیگری بود تا اینجا هم زنده نمی ماند

 اینگونه درد های مغزم آرام میشود 

من خوشحالم که دیگر مجبور به تحمل آدم هایی که هرروز شکنجه ام میکنند نیستم من شادم و همین برای من کافیست

همین که به خودم رسیدم ، به من واقعی....یک مرده نه پوسته ای مجلل از نقاب های زنده بودن

نه مرده ای که زندگی میکند 

و یا زنده ای که مردگی میکند

ای کاش های بسیاری بر جای گذاشتم ، شاید به اگر آنهارا به هم وصل کنی طول آن از کهکشان بیرون بزند...کاش قبل از مردنم آخرین نقاشی ام را کامل میکردم ، یا به بوته ی گل رزم را که مرده است  آب میدادم ، خورشید را صمیمی تر نگاه میکردم ، به ماه بیشتر خیره میشدم و موهای خواهرم را عمیق تر می بوییدم 

کاش شب را بیشتر بیدار میماندم ، بیشتر می نوشتم بیشتر دوستت دارم هایم را به دیگران میبخشیدم و بیشتر به یاد پدربزرگم می افتادم 

کاش قبل از اینکه مرگ چشم هایم را ببوسد بیشتر مادرم را نفس میکشیدم ، بیشتر زیر باران قدم میزدم و بیشتر برای پاک کردن نفرت عمیقی که در قلبم ریشه دوانده بود تلاش میکردم 

کاش زندگی را زندگی میکردم و لحظه ای از حیات عروسکی خود فاصله میگرفتم 

آزویم شد یک بار آرامش خاطر ، لحظه ای امنیت ، لحظه ای محبت خالص...آرزویم شد یک شاخه ادریسی ، لحظه ای لبخند ، شبی پر اشک یا آغوشی که جای تمام سیگارهایم را بگیرد...آرزویم شد در حسرت ها غرق نشوم ، از آرزو ها پر نشوم...من آواز بخوانم و خدا طرح بزند ، ادریسی ها خونین نشوند و خواهرم وحشت نکند

آرزویم شد یک دنیا آرزو نشوم 

متاسفم که آنقدر قوی نبودم که برایتان زندگی کنم  شاید باید برای بار هزارم تلاش میکردم و نقاب محکم تری میساختم...

کاش زمانی که استخوان هایم را لای بوته ها پیدا میکنید بوته ای ادریسی از میان دنده هایم روییده باشد

 اگر روزی ناگهان حس کردید کسی بی لمس در آغوشتان گرفته و قادر به دیدنش نیستید آن منم 

ممنونم که لحظه های تلخ و شیرین را به من هدیه دادید کاش میتوانستم بگویم دوستتان دارم اما من از خود و احساسم هیچ نمیدانم

امیدوارم شما به جای من زندگی کنید 

 

برای آخرین سخن میخواهم بپرسم اولین خاطره یادگاری و یا جمله ای که از من به یاد می آورید چیست؟

 

دوستدار شما 

        یک از دست رفته

 

 bayan tool

 

دانلود موریک